سعی کردم از خودم مراقبت کنم
تا بفهمم که مهمم!
از تو هم کمک خواستم
و تو به جایی که کمکم کنی
به من فهموندی...
ممنون
تمام راز های دلم را بر کاغذ مینویسم
هنوز حرفهایم نمام نشده است که آن را به آتش میکشم
کاغذ نیم سوخته ام را به باد می سپارم تا شاید به دست تو رسد ...
کاغذ دیگری برمیدارم حرفهای دل تو را بر آن می نویسم ، دل من و تو ندارد که!
آن را هم به آتش می کشم
سوختنش را تماشا می کنم
خاکستر میشود و باز می سوزد
مشتی خاکستر داغ در دستم می فشارم
آن را به باد می سپارم ...
باد همه ی خاکستر ها را با خود می برد
و من تماشا میکنم
و در انتظار می ایستم تا روزی ... باد
بار دیگر خاکسترها را به من برگرداند ...
_______________
سلامی از جنس بلور به روشنی وجودش ...